بر فراز بام این محجر
آفتابی نیست
از بلندی ها و آن بالانشینان
بازتابی نیست.
کابل ای کابل!
زخم هایت را مکن عریان
مرگ از بیچارگی هایت نمی شرمد.
قاتلت را در مقام هیچ کس چون و چرایی نی
حسابی نیست.
کابل ای کابل!
با شهیدانت تفاهم کن
آدمیت مرده و ابلیس
از وجودت زخم می دوشد.
بی مروت فتنه افکنده ست
باش تا بر روی این بیچارگی ها، بی گناهی هات
دیگ بیدادش چه می جوشد.
کابل! آواز عزا مفکن
کودکانت را پناهی نیست.
نعش بی مقدار مردان و زنانت را
در خیابان های سنگین گوش خاموشی
جوابی نیست.
هیچ آهن پوش آهن گوش را
زآن سوی های آب شور آن سوی اندامت
دردمندی
دردیابی نیست.
هیچ کس در هیچ جای بستر تاریخ
پیش از این و بیش از این مظلوم نگذشته ست
آی شهرت کشتهٔ دستان بی دردی!
آی مقتول کفن نایافته
هابیل تنهاماندهٔ پایان قرن بیست!
گردهایت را به دندان بند
بی دفاعی هات را با خاک خسته
خاک خونین
در میان بگذار.
باش تا فرعون مادرزاد
از تماشایت لبی خندد
وآسمانت را
به خون و ماتم و باروت بربندد.
کابل ای کابل!
از فلق هایت سرود کوچ
وز غروبت سوگ می تابد
هیچ ماهی در گلوگاه به زخم اندودت
آرامش نمی یابد.
کابل ای کابل!
من تو را و بی کسی های تو را
تصویر خواهم کرد.
من تو را در شعرهای خویش
گور خواهم کرد
گریه خواهم کرد
با هزاران زخم ناسورت
وزن خواهم کرد خونت را
با غزل هایم
من تو را با طبل خونین خودت آواز خواهم خواند.
دردهایت
ساز نامیمون بربادیت را
طرح خواهد کرد
در پهلوی«صبرا» و«شتیلا»
آزمونت را،
زخم هایت طوق لعنت وار
تا قیامت بر سر ابلیس می چرخند
تا بسیط خاک بشناسد
قاتل بی عار و بی ننگ زبونت را
ای دیار سال های سال
گورها از پیش آماده
در کجا با قاتلت دیدار خواهی کرد؟
در کدامین معبد متروک
قاتل آلوده دامان پلیدت را
بر دار خواهی کرد؟
کابل ای کابل!
دادگاهی نیست
تا دیت بستاند از خونت
تا فراخواند اجیری را
در قصاصی
روی نطع پاک گلگونت
تن مزن ای شهر بدفرجام
هین نشان ده زخم هایت را
مشعل خون عزیزت
از بلندی ها نمایان است.
هین علم کن خشم هایت را!
کابل، اسد۱۳۷۱